پنج درس آموزنده و ارزشمند
1 امام جعفر صادق صلوات اللّه علیه حکایت فرماید:
حضرت فاطمه زهراء علیها السلام هر هفته ، صبح هاى شنبه به زیارت قبور شهدا مى رفت و بر قبر حمزه حضور مى یافت و برایش دعا و استغفار مى نمود.(56)
2 امام موسى بن جعفر به نقل از امیرالمؤ منین ، علىّ علیهما السلام حکایت فرماید:
روزى حضرت زهراء علیها السلام نزد پدرش ، رسول خدا صلّلى اللّه علیه و آله بود، که مردى نابینا وارد شد؛ و حضرت فاطمه علیها السلام خود را مخفى کرد.
هنگامى که مرد نابینا خارج شد، حضرت رسول اظهار داشت :
اى فاطمه ! با این که مى دانستى ، او نابینا است و تو را نمى بیند، با این حال چرا پنهان شدى ؟
پاسخ داد: بلى ، او نابینا بود ولى من که بینا بودم و چشم داشتم .
و سپس افزود: همان طورى که مرد نباید به زن نامحرم نگاه کند، زن هم نباید به مرد نامحرم نگاه نماید، علاوه بر آن ، از اندام زن ، بوئى تراوش مى کند که نباید نامحرم نزدیک او قرار گیرد.
حضرت رسول صلّلى اللّه علیه و آله فرمود: به راستى که تو پاره تن من هستى .( 57)
3 امام جعفر صادق صلوات اللّه علیه فرمود:
حضرت زهراء علیها السلام سبزى خُرفه را بسیار دوست مى داشت .
و این گیاه به عنوان (بَقلة الزّهراء) معروف بود؛ خدا لعنت کند بنى امیّه را که از روى دشمنى با ما، آن را بَقلة الحَمقاء نامیدند.(58)
در کُتب طبّ خواصّ بسیارى براى خُرفه بیان شده است .
4 جابر بن عبداللّه انصارى حکایت کند:
روزى پیامبر خدا صلّلى اللّه علیه و آله بر فاطمه مرضیّه علیها السلام وارد شد و دید آن مخدّره . خود را به وسیله جُل پلاس شتر پوشانده است و مشغول دستاس کردن مى باشد.
و شیر خواره اش نیز در دامانش شیر مى نوشد.
حضرت رسول گریان شد و فرمود: اى دخترم ! تلخى هاى دنیا زودگذر مى باشد ولیکن لذّتهاى آخرت جاوید است .
فاطمه زهراء اظهار داشت : من خداوند را بر نعمت هایش شکر مى گویم و در تمام حالات حقّ او را پاس مى دارم .
در همین لحظه بود که خداوند متعال این آیه شریفه قرآن را بر حضرت رسول فرستاد: (وَ لَسَوْفَ یُعْطیکَ رَبُّکَ فَتَرْضى ).(59)
5 و امام سجّاد علیه السلام فرمود: اسماء بنت عمیس حکایت کرده است :
روزى امیرالمؤ منین علىّ علیه السلام در یکى از جنگ ها غنیمتى به دست آورد و گردنبندى براى همسرش فاطمه علیها السلام خریدارى کرد و به عنوان هدیّه تحویل او داد و حضرت آن را پوشید.
روز بعد، حضرت رسول صلوات اللّه علیه به منزل ایشان آمد و گردنبند را در گردن دخترش دید، فرمود: دخترم ! مردم و دنیا تو را نفریبند، تو دختر رسول خدائى ، مبادا به تجمّلات دنیا و زر و زیور آن دل خوش کنى .
حضرت زهراء علیها السلام با شنیدن این سخن ، گردنبند را از گردن خود در آورد و پس از فروش با پولش غلامى خرید و او را آزاد کرد و پیامبر خدا شادمان و مسرور گشت .